سفارش تبلیغ
صبا ویژن
معبرسایبری تاسوکی

در کودکی خوانده بودیم” آن مرد درباران آمد”؛ غافل ازاینکه تاآن مردنیاید، باران نمی بارد . . .

شهید حمید کیخازاده 

 

فرزند کویر بود و آئینه دار آفتاب؛ مثل همه فرزندان این دیار که در طریق عاشقی از کوچه باغ های ولایت زهرایی می گذرند او نیز در 13 بهمن 1367 در خانواده ای دلباخته ولایت و مذهب در زاهدان ولادت یافت و نام زیبای حمید را از پدر رونما گرفت. دوران ابتدایی را در دبستان شهید صدوقی و امام جواد گذراند. در مدرسه راهنمایی شهید رجائی، برگ و بار نوجوانی گرفت و سپس در دبیرستان شهید باهنر زاهدان به تحصیل پرداخت و از اعضای فعال بسیج دبیرستان شد. سومین فرزند کانون گرم و مهرورز خانواده اش بود. بسیار با نشاط و شاداب. فضای خانواده، او را نیز خون گرم و مهربان و عاشق اهل بیت بار آورده بود. ایام محرم، عاشورایی می شد.

 

 

دلش را در هیأت شیفتگان جا می گذاشت و به عشق مولایش حسین بن علی ‹‹ع›› به عزاداری و سینه زنی می پرداخت.  در ماه های آخر شهادت حال و هوای دیگری به او دست داده بود. 

 

در کنار جانماز مادر می نشست و در حالی که به رخسارش می نگریست، به اصرار از او می خواست برایش دعا کند. 

 

روز چهاردهم اسفند به مشاور تربیتی دبیرستان گفته بود: حمید جان فعلاً درهای شهادت بسته است. اما حمید که گویی در خلوت زیبایش به حقیقت شهادت رسیده بود با شناخت، از دبیرش خواسته بود تا حرف هایش را شوخی نپندارد. و بعد ادامه داده بود:" به همین زودی برآورده شدن خواسته ام به شما اثبات می شود."

 

هنوز بیش از ده روز از این ماجرا نگذشته بود که در آخرین سفرش به سیستان، خودروی حامل او و دایی و همسر دایی اش توسط ایادی جهل و شرارت متوقف می شود. اشرار با رؤیت کارت شناسایی سپاه پاسداران، دایی وی را با اسارت می برند و حمید را به جرم داشتن کارت بسیج دانش آموزی در هاله ای از معصومیت و نجابت از دم شمشیر سیراب و به لقای یار می رسانند تا از باغساران آرزومندی برای همیشه عطر شهادت در کوچه های جان عاشقش بپیچد و مشام نینواییان تاریخ را معطر سازد. 



نوشته شده توسط : زریافتی


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 17
کل بازدید : 137458
کل یادداشتها ها : 189