سفارش تبلیغ
صبا ویژن
معبرسایبری تاسوکی

در کودکی خوانده بودیم” آن مرد درباران آمد”؛ غافل ازاینکه تاآن مردنیاید، باران نمی بارد . . .

شهید محسن ذوالفقاری 

 

محسن در نوروزان سال 1364 در خانواده ای متدین و دوست دار انقلاب در شهرستان زاهدان متولد شد. به جهت ارادت به آستان مطهر اهل بیت نام او را محسن گذاردند. محسن مقاطع ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. ذوق هنری محسن، وی را وادار نمود تا دوران متوسط را در هنرستان شهید بهشتی سپری نماید و سپس به منظور ادامه تحصیل وارد آموزشکده فنی شماره دو زاهدان شود.تحصیل در دانشکده مانع از فعالیت های اجتماعی او نگردید و ضمن دانش اندوزی به فعالیت های دیگری همچون خطاطی و خبر نگاری دست زد و عضو باشگاه خبرنگاران جوان شد تا راوی غم و شادی مردم محروم استان باشد. محسن از نیروهای فعال بسیج بود و بسیج را بازوی توانایی برای دفاع از انقلاب و اسلام می دانست. او که در 25 اسفند ماه سال 1384 برای تهیه خبر از یادواره شهیدان دولتی و روایت حدیث یاران سفر کرده به زابل عزیمت کرده بود در بازگشت در محل تاسوکی به دست اشرار سنگدل و جنایتکار شربت شهادت نوشید و ندای دوست را لبیک گفت. 

 

 

مادر شهید می گوید: محسن فوق العاده متین، خوش رو و با گذشت بود. با توجه به این که من 4 فرزند پسر دارم ولی محسن با همه متفاوت و ارادت خاصی به خاندان عصمت و طهارت خصوصاً حضرت حجه ابن الحسن العسکری (عج) داشت.

 

پدر شهید می گوید: انگار محسن از شهادت خود باخبر بود. چند روز مانده به سفرش مقداری تخم گل به مادرش می دهد و می گوید نگه دارند که بعد از سفرش در محل باشگاه خبرنگاران جوان بکارند. قبل از سفر، مادرش درخواست کرد نرود. با تبسمی دلنشین گفت که "مادر! سفر من یک سفر حیاتی و زیارتی ‹ زیارت شهدا› است. می روم و بر می گردم" او با این جملات نگرانی مادر را کمتر کرد. هنگامی که وسط حیاط رسید در گوش خواهرش حرفهایی را زمزمه کرد که بعد معلوم شد گفته بود من میروم و بر نمی گردم و شهید  می شوم.    

 



نوشته شده توسط : زریافتی


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 30
کل بازدید : 137509
کل یادداشتها ها : 189