سفارش تبلیغ
صبا ویژن
معبرسایبری تاسوکی

در کودکی خوانده بودیم” آن مرد درباران آمد”؛ غافل ازاینکه تاآن مردنیاید، باران نمی بارد . . .

شهید کیخا یک بار شیمیایی شده و دو بار زخمی و  و عاقبت در دهم اردیبهشت سال 1366 در منطقه عملیاتی ماهوت عراق به شهادت رسیده و پیکر معطرش در منطقه جا می ماند. تا این که پس از مدت های زیادی که خانواده در پی جنازه شهید گمنام...
به یاد شهید عزت الله کیخا

افلاکیان" این هفته مهمان خانواده شهیدان، دو بسیجی دلاور، دو بردار «علی اکبر و عزت الله، شهید گمنام» فرزندان «حسین کیخا» که پدر شهیدان نیز خود از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس، همپای فرزندان در مقابل دشمن ایستاد، جنگید و پاره های تن خود را فدای آرمان های الهی خویش کرد و اکنون در گوشه گمنامی خویش سکنی گزیده است.

«شهید علی اکبر کیخا، مجرد، متولد: 1345 در دهم اردیبهشت سال 1361 «عملیات بیت المقدس» در منطقه دو کوهه به شهادت رسید» و بردار بزرگ تر «شهید عزت الله کیخا، متاهل، متولد: 1340 منطقه ماهوت عراق در تاریخ دهم اردیبهشت سال 1366 به شهادت رسید و مفقود الاثر شد»


هر دو برادر در یک روز خاص« دهم اردیبهشت به شهادت می رسند» بردار کوچک تر سال شصت و یک و بردار بزرگ تر سال شصت و شش! اما حکایتی دارند، شگفت! این دو برادر، جنگ که پایان گرفت، زندگی مردم دوباره به حالت عادی خود برگشت. اما مادر دو شهید" هر صبح، تا شام گوش به زنگ بود و دل به انتظار، هر نیمه شب همه که خواب بودند، تن خسته خویش را از فرط روز مرگی ها خواب می کردند. دلتنگی های عالم از فراق عزت الله شهیدم می ریخت تو دلم و آواره در درون، از خانه بیرون می زدم، تا ته کوچه، سر خیابان اصلی، که خودش جاده اصلی گرگان به مشهدالرضای غریب بود!

سر کوچه بست می نشستم و دلم رو روانه بارگاه آقا علی ابن موسی الرضا شهید، که آقای من، یه نشانی از پسر شهیدم، بهم بده، هزاران صبح و شام، ده ها سال، بیست سال ناله کردم اشک ریختم در درونم که نفهمید کسی حال دلم را، لب درگاه به انتظار نشستم و با خدا مناجات دل داشتم، با زینب غریب، با حسین شهید، فاطمه زهراء و عاقبت شبی خدا به داد دلم رسید.

پدر شهید" مرد ها، غصه ها رو بروز نمی دهند، غم ها شون تو دلشون، دلتنگی هاشون، از چروک روی پیشانی، از سپیدی مو ها شون میشه فهمید، اگر اهل درد باشی، اهل انتظار،...
می فهمی حال یک مرد منتظر چیست.
 
پدر شهید کیخا
حسین کیخا پدر شهیدان علی اکبر و عزت الله، شبی همرزم شب های دلتنگی جنگ، شهید سید حسین حسینی آمد بخوابم. در عالم خواب، جائی بودیم غریب و ناشناخته، نمی دانستم کجا هستیم. گفتم سید حسین اینجا چه خبره چرا من حالم دگرون شده، برای چی مرا به اینجا آورده ای، کجا هست، دلم آشفته است اینجا چرا؟

گفت: حسین  اینجا مهریز هست، با دست اشاره کرد، مزاری دیدم، پرچم های که در باد دلم را فتح کرد، مثل روز های جنگ، حال و هوای عجیبی داشت! حالم، دلم، روحم، پرچم های یا حسین و یا شهید غریب، یا زهراء روی یک بلندی، مسقف هم بود. گفتم: سید حسین نگفتی، اینجا چه می کنیم؟ ما چطور ما از اینجا سر در آوردیم، ما که اهل مهریز نیستیم. تو که شهید شدی؟ اصلا این مهریز کجا هست؟ من تا به حال نشنیدم. مزاری بود، فانوس های آویخته به درخت!  شهید سید حسین با دست به مزاری اشاره کرد، گفت: عزت الله اینجاست. مزار شهداء، رنگ باختم، در خواب از حال رفتم، بیست سال انتظار، فراق، غم، اشک کنج خلوت وتنهائی دل، حالا یکی با دست اشاره کند، پاره تنت، فرزند دل بندت، شهید غریبت این جاست، به وصف نمی آید! در تحمل نمی گنجد.

از خواب پریدم. مهریز کجاست، عزت الله شهید، نیمه شب بود، زنگ زدم به پسر بزرگ شهید که برای خودش مردی شده و زندگی، از خواب بیدارش کردم. دلواپس شد، عروسم هم همسر پسر شهیدم هم نگران، ما رو در روی هم در یه کوچه، زندگی می کنیم. عروسم اهل وفا بود. دختر زاده بردارم، نگران و آشفته آمدند. گفتند بابا اتفاقی افتاده، به نوه ام فرزند شهیدم گفتم: پسرم مهریز کجاست؟ گفت: برای چی بابا بزرگ؟

گفتم: شهید سید حسین آمد بخوابم، نشانی مزار شهید عزت الله را بهم داد، همه چبز مثل روز برام روشن بود، رویاء صادق" عزیزانم، مادرش هم بیدار و بیتاب، خبر خوش هم گاهی از خبر بد، تحملش سخت تر است. دیگر هیچ کس تا صبح نخوابید. ظهر نشده روانه یزد شدیم. با هماهنگی بنیاد شهید یزد، راه مهریز را پیش گرفتیم.

یک اکیپ از بنیاد شهید یزد همرائی مان کردند. گفتند ما هفت شهید گمنام در مهزیز داریم. و هر یک هم در یک نقطه  هستند. از اولین مزار شهداء شروع به گشتن کردیم، تا شب نشده شش مزار  را که شش شهید گمنام بود به من نشان دادند. گفتم نه اینجا نبود. آنجا یک جوری خاص بود. کلی نشانی داشت. گفتند یک شهید گمنام  هم در یه روستا به نام «گردکوه‌» مهریز داریم.

شب بود دیگر، روانه روستای گرد کوه، شدیم. همین که داخل روستا رسیدیم. حالم مثل آن شب، دگرگون شد. رنگم برگشت، دلم لرزید، آشفته و دلتنگ شدم، گفتم: بچه ها همین جاست، یه شهید گمنام در میان یازده شهید روستا، اول نماینده بنیاد شهید رفت بالا،  صدای الله اکبرش قلبم را  فرو ریخت، همه رفتیم، یک شهید گمنام، وسط یازده شهید «روستای گردگوه»....

همسر شهید عزت الله کیخا
به نام خوانده پسر عمو" چهارده ساله بود که به عقد پسر عمو خود در می آید. حالا فرزندی و نوه ای دارد. عهدی که با شهید بسته بود. شکسته نشد. ماندگار شد در محفلی که همه انس بود. می گوید عکس ها رو نگه داشته ایم برای نوه هایم نوه نوه هایم. تا آنها نیز بدانند که بابای شهیدشان را ، شهید عزت الله سال ها بصورت گمنام در محفل شهیدان یزد سکنی گزیده است. آری حالا یزد هم وطن منست. آنجا که شوهر شهیدم ماندگار شد. محل مزار شهید عزت الله در محفل شهداء یزد قرار دارد. که ابتدا بصورت شهید گمنام" مهمان مردم خوش مرام یزد می شود. وقتی شهید برادر علی اکبر نشانی برادر به ما می دهد در عالم  خوب با همه نشانی ها مسافر یزد می شم. و عین نشانی که گفته بود شهید عزت الله در میان جمعی از شهدای یزد در یک محل سر پوشیده دفن است. و از مین آن همه شهید فقط او گمنام دفن شده ...

آری همسفرم، همسفر بهشت من آنجاست. آنجا بهشت من است ... «گرد کوه»


نوشته شده توسط : زریافتی


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 8
کل بازدید : 137122
کل یادداشتها ها : 189