سفارش تبلیغ
صبا ویژن
معبرسایبری تاسوکی

در کودکی خوانده بودیم” آن مرد درباران آمد”؛ غافل ازاینکه تاآن مردنیاید، باران نمی بارد . . .

شب جمعه بود که راهی مسجد شدم دعای کمیل طنین انداز شد اشکام بند نمیومد دست خودم نبود از امام علی (ع) زیارت آقا رو طلب کردم از اول تا آخر دعا اشکم جاری بود توی دعای کمیل از شهدا هم یاد کردند ...حس و حال خوبی داشتم.

چفیه خونی   چادر خاکی

 

--------------------------------------------------------------------

تو خونواده ی نسبتا مذهبی بزرگ شده بودم اما قبلا  چادر رو دلبخواهی سر می کردم

بابام  گرچه به چادر اهمیت می داد اما چون بدون چادر هم حجابم رو رعایت می کردم چیزی نمی گفت 

اینجوری بگم از چادر مناسبتی استفاده می کردم(و فقط یه چادر مدرسه ای داشتم) خیلی هم شر و شیطون بودم.

اگه اشتباه نکنم سال 83 بود خواهرم رفته بود پابوس امام رئوف، دلم بدجور هوای امام رو کرده بود

اون سال برنامه کوله پشتی رو می ذاشت و قسمتی از برنامه شون در مورد شهدا بود دقیقا خاطرم نیست فقط یادمه در مورد حجاب بود و حقی که شهدا گردن ما دارن و ادای حقشون ...با خودم خیلی فکر کردم و سبک سنگین ، و کلنجار دلم هم که حسابی جایی بود که خواهرم رفته بود

شب جمعه بود که راهی مسجد شدم دعای کمیل طنین انداز شد اشکام بند نمیومد دست خودم نبود از امام علی (ع) زیارت آقا رو طلب کردم از اول تا آخر دعا اشکم جاری بود توی دعای کمیل از شهدا هم یاد کردند ...حس و حال خوبی داشتم...

بالاخره تصمیمم رو گرفتم

شنبه از راه رسید به مامانم گفتم من یه چادر می خوام مامانم گفت تو که چادر داری گفتم یه چادر قشنگ می خوام (منظورم یه چادر خانمی بود که همجا بتونم سر کنم و از خودم جداش نکنم و بشه جزئی از وجودم)

بنده خدا مادر راهی بازار شد و انتظار منم به سر رسید و چادرم دوخته شد آخ که چه حالی داد پوشیدنش حس می کردم تاج پادشاهی رو سرمه.

وقتی عمه جانم برای اولین بار اینجوری چادر پوشیدنم رو دید کپ کرد گفت: توی سر به هوا و چادر؟

گفتم آخه عمه جان برادر زاده شهیدم ! منظورم این بود که اگه شهدا خون دادن ما هم باید کلام شهدا رو پیاده کنیم که گفتند خواهرم حجاب تو  کوبنده تراز خون سرخ من است و این رو سرلوحله زندگیمون قرار بدیم و این تاج بندگی رو که هدیه حضرت زهرا (س) حرمت بزاریم.

البته من ماجرای چادری شدنم رو برا اطرافیانم نگفتم فقط سر بسته به عمه ام گفتم عمو و امثال عمو حق به گردن من و امثال من دارن

و اما چند ماه بعد....

...ارتباط آقا امیر المومنین با علی بن موسی الرضا...  ...

ماه رجب بود و تولد آقام امیر المومنین ،

صحن انقلاب بود و دعای کمیل ،

من بودم و تاج بندگی ام...

و 7 سال است که چادرم مرا در آغوش گرفته است.

توفیقات روز افزون خداوند رفیق راهتان باد

یا علی



نوشته شده توسط : زریافتی


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 139759
کل یادداشتها ها : 189