او به پیشانی خود اشاره کرد وگفت:تیر به پیشانی من خواهد خورد.
|
گفت وگو با سردار سرتیپ پاسدار « قاسم سلیمانی » ; در مورد سردار شهید حاج قاسم میرحسینی قائم مقام لشکر 41 ثارالله (ع ) سردار شهید « حاج قاسم میرحسینی » که بعنوان قائم مقام در لشکر 41 ثارالله مدتها باهم همرزم بوده اید از محضرتان درخواست می کنیم قالبی از شخصیت شهید میرحسینی را بیان بفرمایند. |
شب عملیات کربلای پنج بود. کنار تانکر آب نشستیم تا وضو بگیریم. حسینعلی با خوشحالی شعر می خواندو می گفت: شب عملیات، شب دیدار با مهدی است، باید با وضو امام زمان را ملاقات کنیم.
با تمام بچه ها خداحافظی کرد به من که رسید گفت من در این عملیات شهید می شوم. با خنده گفتم: شوخی می کنی، ما با هم هستیم؛ هرجا بروی من با تو هستم. چشم در چشم من دوخت و گفت: آن طوری که شما فکر می کنی نیست. شرایطی می خواهد، مقدماتی دارد. من به یقین رسیدم و می دانم که از این عملیا تدیگر بر نمی گردم.
در اولین روز عملیاتی که رمزش یا زهرا بود، بر اثر اصابت تیر به پهلویش به شهادت رسید.
سکوت عشق
خیلی دوست داشتم با برادر حسین عالی برای شناسائی بروم و خدا این توفیق را نصیبم کرد.
برای عملیات کربلای چهار به زیر آب رفتم تا موانع سر راه را شناسائی کنیم صدای قایق های موتوری عراق از هر سو می آمد. نزدیک سیم خاردار بودیم. ناگهان یک سرباز عراقی پایش را روی سیم خاردا یا بهتر بگویم روی دست حسین گذاشت و او برای این که عملیات لو نرود، تحمل کرد و هیچ صدا و حرکت از خود بروز نداد.
بعد از مدتی آن سرباز عراقی رفت و ما به سمت خودی ها آمدیم و من هنوز که هنوز است در فکر جوانمردی شهید عالی هستم و در حیرتم او چگونه یک ساعت دستش زیر چکمه ها و پوتین بود و به هیچ وجه اجازه نداد تا عراقی ها متوجه وجود او شوند.
کتاب پرواز سرخ ص72
نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید
شب عملیات کربلای 5 وقتی وارد آب شدیم ماه کاملا بالا بود .
به سمت خاکریز عراقیها حرکت کردیم . حاج قاسم (سردار سلیمانی ) با دوربین دید در شب بچه ها را نگاه می کرد می گفت : « دلهره عجیبی پیدا کردم , چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می دیدم و مرتب متوسل به حضرت زهرا (س ) می شدم که عملیات لو نرود. »
ما وسطهای آب بودیم که دشمن دو تا خمپاره ایذایی شلیک کرد. بچه ها مشغول ذکر و پیشروی بودند . به پشت موانع که رسیدیم با 100متر سیم خاردار فرشی مواجه شدیم .
به تخریب چی گفتم سیم ها را بچین , با اولین چیدن , منور هشدار دهنده را شلیک کردند.
وقت بسیار تنگ بود در این میان شهید « حسین عالی » نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید و بچه ها از روی او عبور کردند و خط دشمن را شکستند.
حسین عالی در همانجا به شهادت رسید
حسن بامری
تاریخ تولد: 1340
محل تولد: زابل
وضعیت تاهل: متاهل
شغل شهید: متصدی ارشد حراست
محل شهادت: عملیات والفجر 8
تاریخ شهادت: 1364
زندگی نامه شهید:
شهید حسن بامری در شهر زابل استان سیستان و بلوچستان در سال 1340 در دامان مادر مهربان و خدادوست و مذهبی و پدری باایمان به دنیا آمد راسخ و استوار و مرید ائمه اطهار و عاشق ولایت و امام (ره) تربیت یافته بود. در سال 1363 همکاری خود را با صداوسیمای مرکز زاهدان به صورت قراردادی و به عنوان نگهبان شروع نمود و در تاریخ 26/11/64 در عملیات والفجر 8 شهد شیرین شهادت را نوشید و به لقاالله پیوست. او دارای همسر و دو فرزند می باشد.
فرزند شهید می فرماید:
از آنجاییکه سنم اقتضا نمی کرد و صفات نیک پدرم را از جمله جنگیدن و رزم کردن ایشان را برعلیه کفر را به یاد بیاورم اما اقوام چنان از بزرگواری پدرم تعریف می کنند که گویی صفات و رفتار و کردار پدرم زمینه ظهور شهادت بوده است. وقتی به زیارت قبور شهدا در شلمچه رفتیم گویی فاطمه زهرا برای زیارت شهدا آمده بود و حال و هوای معنوی خاصی به فضای منطقه شهدای شلمچه داده است. او بسیجی تمام عیاری بود، درس عشق، ایثار، فداکاری، شهادت و شهامت را در دانشگاه بزرگ کربلا آموخته و از اساتید بزرگی همچون امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) و اصحاب و انصار حسین (ع) را الگوی خویش قرار داده بود.
شهید سید محمد تقی حسینی طباطبائی در سال 1307 در شهر زابل متولد شد و از کودکی با رنج و محرومیت آشنا شد. ایشان تحصیلات خود را در قم و نجف ادامه داد و از محضر علمای هر دو حوزه بهره گرفت و به مرحله اجتهاد رسید از صفات بارز اخلاقی ایشان ایثارگری، تواضع، قاطعیت، امانت، زندگی ساده و طلبگی و ایمان و اخلاص بود. ایشان ضمن اداره مدرسه علمیه زابل به تبلیغ مبانی اسلام و ارزش های عالی دینی می پرداخت و سعی بسیاری برای از بین بردن تفرقه میان شیعه و سنی داشت و عامل مؤثر و مهم رسیدن انقلاب به زابل و اطراف آن بود. ایشان با رأی قاطع مردم زابل وارد مجلس شورای اسلامی شد و از چهره های صدیق و در خط امام مجلس بود که سرانجام در راه خدا و در فاجعه هفتم تیر شربت شهادت را نوشید
به یاد شهدایی که عاجزانه از خداوند درخواست می نمودند که
پیکرهاشان در کوهها و بیابانها غریبانه و مظلومانه بر زمین بماند
تا مقتدای راستین صدیقه اطهر سلام الله علیها باشند.
پیکرهای مطهری که بدنهای قطعه قطعه شان همچون سرور شهیدان،
حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام در بیابانها باقی ماند
تا سندی شود بر مظلومیت یاران خمینی
گل بوستان دارالولایه ، شهید نعمت الله پیغان سال 1354 در زابل دیده به جهان گشود . او را نعمت الله نام
نهادند چون که نعمت خدا به خانوادن پیغان بود. این افتخار برای نعمت الله پیغان بس که خداوند او را در دامن مادری مومنه آفرید. نعمت الله دست پرورده خانواده ای است که همه هم و غم خود را تربیت فرزندان خود قرار دادند. فرزند خانواده پیغان بودن مسئولیت بزرگی بود که نعمت الله به آن آگاه بود. او همه سختی ها و رنج های پدر و مادر را دیده بود و می دانست که از او چه می خواهند دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند اما درس و مدرسه و کتابهای معمولی او را ارضاء نمی کرد به حوضه علمیه امام صادق(علیه السلام) زابل وارد شد.
چشمه گوارای علوم نبوی و علوی عطش نعمت الله را بیشتر کرد او از دریای علوم اهل بیت هر چه می نوشید تشنه تر می شد نعمت الله برای رفع این عطش معنوی راهی بارگاه رضوی شد. مدت 8سال از بحر علوم نبوی توشه بر گرفت وقتی کارشناسی علوم قرآن و حدیث را از دانشگاه رضوی گرفت خیلی ها او را به کار تشویق می کردند ولی او در لایتناهی این مسیر نوری یافته بود که کار و زندگی معمولی او را به آن سرانجام نمی برد نعمت الله در کنار آموختن علوم به تهذیب نفس و کسب معارف اخلاقی و فضایل معنوی روی آورد عشق و عطش زایدالوصف، او را به بارگاه کریمه اهل بیت نیز کشاند نعمت الله با عزم تحصیل در سطح خارج فقه و اصول و کسب فیض از محضر علمای اسلام وارد حوزه علمیه قم شد سال1382 در مقطع کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیثپذیرفته شد. حالا نعمت الله پیغان روحانی وارسته ای بود که می بایست آموزه های مکتب اهل بیت را به دیگران نیز می آموخت کوی به کوی و شهر به شهر طی مسیر کرد و همچون چراغی بر افروخته اقصی نقاط کشور را به انوار تابناک قرآن و حدیث نورانی نمود نعمت الله پیغان در آخرین ماموریت تبلیغی به منطقه سیستان زادگاه خود در شامگاه 25/12/84 هدف کینه دشمنان واقعی اسلام قرار گرفت و مزد سالها تبعید و تلمذ در محضر قرآن و اسلام را با نوشیدن شهد شیرین شهادت گرفت گلستان شهدای ادیمی بر شهید نعمت الله پیغان آغوش گشود و او را بر سفره ارتزاق عندالرب میهمان دوستان شهیدش کرد.
داغ او سنگین تر از یک کوه بود
کوه نه، یک آسمان اندوه بود
یک تن اما، غیرت صد مرد داشت
کوله باری سهمگین از درد داشت
شهیدبزرگوارمهدی قدرت پناه دربیستم اسفندماه 1360درخانواده ای متدین ومذهبی وکشاورز درروستای ارباب ازتوابع شهرستان زابل دیده به جهان گشود،وی ششمین فرزندخانواده بود پنج سال بیشترنداشت که برادربزرگش به نام غلامرضا که درجه دارارتش بوددرسال 1365درجبه های حق علیه باطل به درجه رفیع شهادت نائل گردیدشهیدمهدی تحصیلات دوران ابتدایی رادردبستان امام جواد(ع)ودوران راهنمایی رادرمدرسه آیت الله طالقانی ده ارباب به پایان رساند وپس ازاخذ مدرک تحصیلی سیکل واردمقطع متوسطه دردبیرستان شهیدصادقی بنجارشد باتوجه به علاقه وافر به شغل نظامی درسال 1377به استخدام نیروی انتظامی درآمد
مهدی جهت گذراندن دوران آموزش درجه داری به پادگان ثامن الائمه مشهد اعزام گردیدوپس ازگذراندن دوران آموزشی درتاریخ 20/12/1378به درجه گروهبان دومی نائل می گرددوبه دلیل علاقه زیادبه رسته راهنمایی رانندگی آن رسته راانتخاب وجهت گذراندن دوران تخصصی به پادگان شهید چمران کرج اعزام می گرددوپس ازگذراندن دوره آموزش تخصصی جهت ادامه خدمت به فرماندهی انتظامی استان کرمان منتقل می گردد.
هنوز یکسال واندی ازخدمت وی درنظام نگذشته بود که درسال 1380به اصرار پدرومادرش اقدام به تشکیل خانواده نمود که ثمره ازدواجش یک دختر 8ساله به نام زهرا ویک پسر6ساله یه نام رضا می باشدوی سپس به پلیس راه ایرانشهر انتقال وقریب به 8سال درایرانشهر خدمت نمود ودرتاریخ 9/10/88بنا به درخواست شخصی به پلیس راه خاش منتقل شد وپس از18روز انتقالی به خاش درساعت 45/19مورخ 27/10/88درحالی که برای ایجاد امنیت وآسایش مردم منطقه درمحور خاش -زاهدان اعزام گردیده بود ودرهنگام مراجعت ازماموریت وتعویض شیفت در47کیلومتری شهرستان خاش توسطاشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل می شود وپیکر پاک این شهید درگلزار شهدای روستای ارباب درجوار آرامگاه برادرشهیدش غلامرضا به خاک سپرده شد-روحش شاد
سیدرضا حسینی در سال 1346 در شهرستان زابل در یک خانواده ی مذهبی و متدیّن به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا پایان مقطع راهنمایی ادامه داد. قبل از انقلاب با وجود سنّ و سال کم خود، همراه دوستانش نقش مؤثّری در مبارزه علیه رژیم منحوس پهلوی ایفا نمود.
سید با علاقه ای که به انقلاب شکوهمند اسلامی و رهبر عزیز داشتند، جهت سپری نمودن دوران سربازی وارد سپاه شد و برای حفظ دستاوردهای انقلاب و پیش برد آن در خطّه ی خونین بلوچستان به حراست پرداخت تا این که در تاریخ 11/8/1366 در مصاف با سوداگران مرگ در منطقه ی رودماهی در سنّ 20 سالگی به فیض شهادت نایل گردید.
کتاب کبوتران بهشتی جلد1، صفحه: