زندگینامه:
حسین جهانتیغ در سال 1347 در روستای اکبر آباد از توابع شهرستان زابل دیده به جهان گشود دوران کودکی را در دامن پر مهر پدر و مادر سپری نمود تحصیلات را در روستای سدکی آغاز کرد و تا پنجم ابتدایی ادامه داد پس از آن به دلیل فقر مالی خانواده مجبور به ترک تحصیل شد در سال 1366 جهت گذراندن خدمت سربازی به سپاه پاسداران پیوست و پس از گذراندن آموزش های اولیه به مناطق جنگی اعزام شد. سرانجام در سال 1367 در تک دشمن در منطقه ی عملیاتی شلمچه در سن بیست سالگی به فیض شهادت نایل آمد و پیکر وی مفقود گشت تا این که در سال 1374 توسط گروه تفحص کشف و پس از تشییع جنازه در زادگاهش به خاک سپرده شد.
منبع:کتاب کبوتران بهشتی جلد1، صفحه:160
شهید رضا دهمرده در سال 1345 در خانواده ای مذهبی متولد شد که همه خواهر و برادرهایش تحصیلات دانشگاهی داشتند و او تحصیلات خود را در زاهدان ادامه داد و همزمان با شروع جنگ تحمیلی که مصادف با دوره تحصیل دبیرستان بود. او چندین مرحله از طرف بسیج به جبهه اعزام شد ویکبار هم مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و مجروح شد. البته خیلی از همسنگران و دوستانش در همان ایام شهید شدند که شهیدان محمد علی عبادی و احمد رخشانی ( پاسبان ) از صمیمی ترین دوستانش بودند.
او پس از جنگ تحصیلات دیپلم را در تهران به پایان رساند و استخدام ژاندارمری شد که بعنوان کادر پزشکی در بیمارستان ژاندارمری خدمت مینمود و با تشکیل نیروی انتظامی رضا با ادامه تحصیل در دانشکده افسری موفق به اخذ لیسانس حقوق قضایی گردید و بطور داوطلب به قرارگاه عملیاتی مرصاد در کرمان اعزام شد.
اگر تعداد شهدا نسبت به هر محله یا روستا یا شهر در زابل تقسیم کنیم می بینیم که زابل (مجموعه سیستانیها) بیشترین درصد شهدا را در کل کشور دارند. شما اگه به دور و بر همسایه هاتون (دیوار به دیوار) نگاه کنید حتما یک شهید خواهید دید کمتر خانواده یا فامیلی در زابل است که شهید نداده باشد. در بعضی از روستاها تقریبا تمام افراد آن روستا حتما یک شهید دارند. در هر عملیات نیروی انتظامی در استان و یا حملات گروهکهای تجزیه طلب جنوب استان رد پای شهیدی از زابل و یا حداقل یک سیستانی را خواهید دید. البته این حس وطن پرستی و فدا کردن جان در راه حفظ وطن امنیت و قدرت حکومت از صفات خاص ما سیستانیها است. از رستم و داستانهایش که بگذریم در قرون معاصر سیستان نقش زیادی در دفاع از کشور داشته است چه در گذشته و چه در حال که فقط 5 درصد از سیستان گذشته بنام سیستان مانده است. در وبلاگ خودم به معرفی زندگینامه شهدای سیستان خواهم پرداخت خواهش میکنم مطالب و خاطرات و عکسهای خودتون از شهدا را برام بفرستید. به ایمیلم هم میشه فرستاد.
عقربههای ساعت، 20:45 شامگاه پنجشنبه 25 اسفند 1384 را نشان میدادند و دشت تاسوکی، واقع در میانه جاده زابل ــ زاهدان، آبستن حادثهای تلخ و جانگداز بود .
خفاشانی که هویت اشرار داشتند و با گرفتن جیره از صهیونیسم و استکبار، ننگ سرسپردگی به پیشانی زده بودند، از نقطه صفر مرزی، در استتار رمل و تپهماهور و درختچههای گز شدند. آنان پس از طی مسافتی، در دوازده کیلومتری مرز ایران ـ افغانستان، در محور زابل ـ زاهدان و در فاصله چهاده کیلومتری «پاسگاه تاسوکی» ایجاد راهبندان نموده و با لباس مبدل نیروی انتظامی و استتار چهره، اقدام به توقف خودروهای عبوری کردند تا با هدف اسارت و ترور شهروندان، و بر پا کردن فتنهای قومی ـ مذهبی، مدال مزدوری را از اربابانشان دریافت دارند .
بدین منظور خودروهای عبوری را متوقف نموده و با جداسازی زنان و مردان، به تفکیک فارس و بلوچ و شیعه و سنی، در مقابل چشمان وحشتزده زنان، فریاد بیقراری مادران سپیدگیسو و گریههای کودکان حیرتآلود، مردان و جوانان و نوجوانان بیگناه را ـ تنها بدان دلیل که غیر بلوچ یا شیعه بودند ـ با شنیعترین و فجیعترین وضع ممکن به حدود یکصد و پنجاه متری جاده اصلی و در کناره خاکریز، هدایت کردند.
تروریستها سپس، چشم و دست و دهان قربانیان را بستند ؛ آنان را به فاصله حدود یک متر از یکدیگر قرار دادند و بیرحمانه زیر رگبار گلوله گرفتند. سپس با بهرهگیری از دوربینهای فیلمبرداری از این صحنه کشتار جمعی تصویر گرفتند تا با فروش و ارائه آن به اربابان و رسانه های خارجی، مزد شقاوت و بیرحمی و خوش خدمتی خویش را دریوزه کنند.
به گفته شاهدان ـ و نیز کارشناسان ـ تعداد تروریستها در جاده و پشت خاکریز، بین بیست تا سی نفر نفر بوده که از القاب "سرهنگ" و "سروان" در مکالمات درونگروهی خود استفاده مینمودند. تعداد دیگری از اشرار نیز در سایر نقاط منطقه پراکنده بودند و نظارت و پشتیبانی این عملیات کور و ننگآور را به عهده داشتند. این گروه شرور که نام «جندالله» را برگزیده و سرکرده خویش (عبدالمالک ریگی شرور) را امیر المؤمنین میخواندند (!!) چنان در جهل و نادانی دست و پا میزدند که هنگام زدن تیر خلاص به مردم بیگناه «بسم الله» گفته و پس از اطمینان از شهادت آن کبوتران سرخ بال حسینی، با گفتن «الله اکبر» افتخار و خشنودیشان را از این جنایت ابراز میکردند .
این قتل عام هولناک، حدود یک ساعت به درازا کشید و به شهادت بیست و دو تن از محبان اهلبیت (ع) اعم از دانش آموز ، کارمند ، کارگر ، دانشجو ، طلبه ، خبرنگار ، سرباز و کاسب انجامید ؛ ضمن اینکه شش نفر زخمی شدند و هفت شیعه مظلوم نیز به گروگان رفتند ؛ و نام «شهادتگاه تاسوکی» را برای همیشه بر لوح تاریخ منطقه حک نمودند.
آنانکه در این فاجعه، به عرشیان پیوستند، در فرش اینگونه نامیده میشدند:
1. نعمتالله پیغان 2. غلامرضا سرگلزائی 3. محمود سرگزی 4. منوچهر حیدری 5. جواد روحاللهطیبی 6.جابر قویدل 7.محسن ذوالفقاری 8.صادق کیخا 9.مهدی کیخا 10.حمید کیخازاده 11.مجتبی کیخائی 12.مهدی گرگ 13.امیر واعظی 14.محمدحسین واعظی 15.علیرضا قیصری 16.مهدی نوری 17.عیسی کوهستانی 18.حسین صیادی 19.مسلم لکزایی 20.مهدی نجفی 21.باقر فتوت 22.محبعلی یوسفی.
در هیچ مرام ، مسلک ، عقیده و مذهبی، کشتن نوجوان معصوم چهاردهساله و نوداماد بیگناه بیستساله، مایه مباهات و سرافرازی نیست. چگونه ممکن است افرادی آن قدر در برزخ شقاوت و سنگدلی فرو غلتند که فرزندی را در مقابل پیکر لرزان مادری سپیدمو، پدری را در برابر بهت نگاه فرزندی ترسان، چشم و دست و پا بندند و در آستانه سال نو و اربعین شهدای کربلا، پیکرشان را به زخم باران تیر، از هم بدرانند و آنگاه بر جنازه چاکچاکشان ندای تکبیر سر دهند!! براستی ... أین تذهبون؟
خونآشامان، پس از آنکه عطش شیطانی خویش را با خون حسینیان فرونشاندند، هفت تن از شیعیان مظلوم دیگر را نیز چشم و دست بسته بر مرکب نشاندند و با خود به گروگان بردند ، تا عاشورای تاسوکی، بدون "بهاسارترفتگانِ زینبی" غروب نشود: 1.خدابخش باغبانی 2.علی پورشمسیان 3.خدابخش سرگزی 4.[شهید] محمد شاهبازی 5.رضا لکزایی 6.مجید نجار 7.امیر هراتی
این گروگانها، بین 60 تا 200 روز در اسارت دژخیمان باقی ماندند ؛ و تروریستها در این فاصله، حتی نتوانستند کبوتران محبوس را نیز تحمل کنند و یکی از آنان را به کاروان شهداء رساندند.
چگونه میتوان شرح هجران جگرهای آتشگرفته زنان و کودکان چشم انتظار و مردان به خاک و خون غلطیده سیستان را در شهادتگاه تاسوکی به صحیفه جان نگاشت و از سر سوز، فریاد «بای ذنب قُتلت» و ندای سرخ یا لثارات الحسین برنیاورد...؟