سفارش تبلیغ
صبا ویژن
معبرسایبری تاسوکی

در کودکی خوانده بودیم” آن مرد درباران آمد”؛ غافل ازاینکه تاآن مردنیاید، باران نمی بارد . . .



نوشته شده توسط : زریافتی



نوشته شده توسط : زریافتی

او به پیشانی خود اشاره کرد وگفت:تیر به پیشانی من خواهد خورد.

گفت وگو با سردار سرتیپ پاسدار « قاسم سلیمانی » ; در مورد سردار شهید حاج قاسم میرحسینی قائم مقام لشکر 41 ثارالله (ع ) 
در خدمت سردار سرتیپ پاسدار حاج قاسم سلیمانی از فرماندهان ارشد سپاه و یادگار دوران پر خاطره دفاع مقدس هستیم . کسی که مقام معظم رهبری (مدظله العالی ) از ایشان تعبیر فرمودند به کسی که خود بارها در جبهه به شهادت رسیده و شهید زنده انقلاب است .

 سردار شهید « حاج قاسم میرحسینی » که بعنوان قائم مقام در لشکر 41 ثارالله مدتها باهم همرزم بوده اید از محضرتان درخواست می کنیم قالبی از شخصیت شهید میرحسینی را بیان بفرمایند. 
سردار رشید اسلام شهید میرحسینی بزرگ لشکر 41 ثارالله بود . که واقعا من امروز در هر ماموریتی جای خالی او را می بینم . شهید میرحسینی در بعد خودش در تمام صحنه جنگ تک بود. در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم احساس می کنم اصلا نمی توانم حق شهید او را ادا کنم . خیلی روح بزرگی داشت . یک مالک اشتر به تمام معنا بود. من نمی دانم مالک هم توی صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده . 
   شهید میرحسینی فرمانده ای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمومنین (ع ) دارا بود. با معنویت ترین شخصیت لشکر ثارالله بود. صدای دلنشین آوای قرآن شهید میرحسینی را هر کس می شنید از خود بی خود می شد. 
  او یک سخنور بود و وقتی شروع به صحبت می کرد به قول بچه ها سحر می کرد. تمام حرفهای خودش را با استناد به آیات و روایات نقل می کرد. من واقعا احساس می کردم هیچ روحانی توی سن و سال خودش به پای ایشان نمی رسید. در بعد فرماندهی ما باید بگویم ایشان در جلسات همیشه صائب ترین نظرات را می داد. بهترین نظر , نظر شهید میرحسینی بود و در میدان عمل هم همانها بوقوع می پیوست . 
لطفا از حالات شهید میرحسینی در شرایط سخت جنگ بگوئید. 
خدا را شاهد می گیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سخت ترین شرایط من هراسی ندیدم . انگار در وجود این مرد چیزی بعنوان ترس , هراس , دلهره و تردید وجود نداشت . اگر در محاصره بود همانطور صحبت می کرد که در اردوگاه صحبت می کرد. در حالیکه رگبار گلوله از همه طرف می بارید و همه خودشان را در پناهگاهها پنهان می کردند , مانند پشت سنگری یا تپه خاکی ... که تیر نخورند , اما این شهید عالیقدر می ایستاد و ما همه مات و مبهوت حرکات او می شدیم . نگاه می کردم ایشان را مثل کسی که در جنگهای قدیمی جلو دشمن رجز می خواندند; بچه ها را بسیج می کرد , حرکت می داد و در آن صحنه شوخی می کرد. 
شهید میرحسینی را در جمیع ابعاد چگونه دیدید 
خداوند این توفیق را به من داد که تقریبا از عملیات والفجر یک تا این اواخر که خیلی هم بود در خدمت ایشان باشم من واقعا این را می گویم که در همه شهدای جنگ تحمیلی خیلی دوستان بسیاری داشتم . در عملیات های مختلف هیچکس را مانند ایشان ندیدم . 
گوشه ای از ابعاد معنوی و عرفانی شهید را اگر بخاطر دارید بیان فرمائید. 
  از زمانی که من در خدمت ایشان بودم هیچ وقت ندیدم که نافله شبش ترک بشود. یا هیچ نافله شبی ندیدم که از شهید میرحسینی بدون گریه تمام شود. و خدا شاهد است ما با گریه این شهید بزرگوار بیدار می شدیم . یک آدم عجیبی بود. دنیای بیکران معرفت بود. 
رابطه ایشان با نیروهای بسیج و تحت امر چگونه بود 
   می دیدم وقتی گردان دور ایشان حلقه می زد و ایشان می خواست سخنرانی کند از لحظه ای که بسم الله می گفت تا انتهای صحبتش واقعا مثل یک جوجه هایی که مادرشان غذا را در دهانشان می گذارد همه حواسشان متوجه دهن مادر است , همه گردان مسحور ایشان می شد! محو ایشان می شد. 
او ناجی همه عملیاتها بود در صحنه جنگ وقتی عراقی ها پاتک می کردند و فشار می آمد همین قدر که در جبهه می پیچید که میرحسینی آمد والله قسم انگار یک لشکر می آمد. اینقدر در کل جبهه تاثیر داشت . 
   در عملیات بدر یادم است که وقتی عراقی ها پاتک کردند شهید میرحسینی رفت توی پاتک , توی اوج سختی آن لحظه ایکه همه بفکر برگشتن بودند. شهید میرحسینی رفت و آخرین نفر برگشت . من قطعا شهید میرحسینی را ناجی همه عملیاتها می دانم . نقش شهید میرحسینی در یک کفه ترازو و نقش مابقی گردانها در کفه دیگر. 
   من هیچ جا ندیدم شهید از خودش تعریف کند که من ناجی فلان عملیات بودم و... گمنام گمنام . امروز قبر شهید میرحسینی مثل یک قبر عادی در یک جای دور افتاده است . هیچ کس نمی داند که یک شخصیت به این بزرگی در زابل می ریست که این وصف روزش بود و آن شبش . 

   در عملیات کربلای 4 بچه ها خیلی نگران ایشان بودند . هیچ عملیاتی شهید میرحسینی بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملیاتها زخمی بر بدن داشت . به بچه ها گفته بود توی عملیات کربلای 4 نترسید که من شهید نمی شوم . 
   قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت می کردیم . گفت : تیر به اینجای من خواهد خورد. و انگشتش را روی پیشانی اش گذاشت و همین طور هم شد. و بی سیم های لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دلنشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچه ها چه کرمانی , چه رفسنجانی , چه زرندی , چه سیرجانی , چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امیدبخش بود. دلنواز بود و دوست داشتنی . آن صدا خاموش شد. 
چگونه خبر شهادت ایشان را به شما دادند در رابطه با آن حال و هوا بفرمائید. 
البته نمی توانستم باور کنم . در مقطع اول هم بچه ها به من نگفتند و این خبر را خیلی با احتیاط به من دادند. هیچوقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمی برم . من در دو سه عملیات واقعا از خدا می خواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد . یکی همین عملیات کربلای 5 بود . خصوصا وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم . احساس کردم که واقعا لشکر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهمتر فکر می کردم شهادت ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای 5 بگذارد . هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمی توانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود. حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادرش را یا پسرش را از دست داده بود عزادار شهید میرحسینی بود. 

   معنای تهاجم فرهنگی است که بچه های ما چنین شخصیت هایی را نشناسند. جوانان باید چنین شخصیتهایی را برای خودشان الگو کنند. این یک الگوی ارزشمند و مجسم در عمر ماست این را باید همه بشناسند و به همه شناسانده شود که ایشان از یک خانواده محترمی بود و بعد هم برادرش شهید شد. آن شهید بزرگوار دانشجو که توی سنگر کمین ایستاد و مقاومت کرد تا به شهادت رسید. خدا را قسم می دهیم به محمد و آل محمد به همه ما معرفت کافی برای شناخت این شخصیتهای ارزشمند و ادامه دادن راهشان را عطا نماید. 

قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت می کردیم . گفت : تیر به اینجای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانی اش گذاشت و همین طور هم شد .
در عملیات بدر وقتی عراقی ها پاتک کردند شهید میرحسینی رفت توی پاتک و در اوج سختی آن لحظه ای که همه به فکر برگشتن بودند , او رفت و آخرین نفر برگشت



نوشته شده توسط : زریافتی

 

شب عملیات کربلای پنج بود. کنار تانکر آب نشستیم تا وضو بگیریم. حسینعلی با خوشحالی شعر می خواندو می گفت: شب عملیات، شب دیدار با مهدی است، باید با وضو امام زمان را ملاقات کنیم.

با تمام بچه ها خداحافظی کرد به من که رسید گفت من در این عملیات شهید می شوم. با خنده گفتم: شوخی می کنی، ما با هم هستیم؛ هرجا بروی من با تو هستم. چشم در چشم من دوخت و گفت: آن طوری که شما فکر می کنی نیست. شرایطی می خواهد، مقدماتی دارد. من به یقین رسیدم و می دانم که از این عملیا تدیگر بر نمی گردم.

در اولین روز عملیاتی که رمزش یا زهرا بود، بر اثر اصابت تیر به پهلویش به شهادت رسید.

سکوت عشق

خیلی دوست داشتم با برادر حسین عالی برای شناسائی بروم و خدا این توفیق را نصیبم کرد.

 

برای عملیات کربلای چهار به زیر آب رفتم تا موانع سر راه را شناسائی کنیم صدای قایق های موتوری عراق از هر سو می آمد. نزدیک سیم خاردار بودیم. ناگهان یک سرباز عراقی پایش را روی سیم خاردا یا بهتر بگویم روی دست حسین گذاشت و او برای این که عملیات لو نرود، تحمل کرد و هیچ صدا و حرکت از خود بروز نداد.

 

بعد از مدتی آن سرباز عراقی رفت و ما به سمت خودی ها آمدیم و من هنوز که هنوز است در فکر جوانمردی شهید عالی هستم و در حیرتم او چگونه یک ساعت دستش زیر چکمه ها و پوتین بود و به هیچ وجه اجازه نداد تا عراقی ها متوجه وجود او شوند.

 

کتاب پرواز سرخ ص72




نوشته شده توسط : زریافتی

نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید
شب عملیات کربلای 5 وقتی وارد آب شدیم ماه کاملا بالا بود .
به سمت خاکریز عراقیها حرکت کردیم . حاج قاسم (سردار سلیمانی ) با دوربین دید در شب بچه ها را نگاه می کرد می گفت : « دلهره عجیبی پیدا کردم , چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می دیدم و مرتب متوسل به حضرت زهرا (س ) می شدم که عملیات لو نرود. »

ما وسطهای آب بودیم که دشمن دو تا خمپاره ایذایی شلیک کرد. بچه ها مشغول ذکر و پیشروی بودند . به پشت موانع که رسیدیم با 100متر سیم خاردار فرشی مواجه شدیم .
به تخریب چی گفتم سیم ها را بچین , با اولین چیدن , منور هشدار دهنده را شلیک کردند.
وقت بسیار تنگ بود در این میان شهید « حسین عالی » نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید و بچه ها از روی او عبور کردند و خط دشمن را شکستند.
حسین عالی در همانجا به شهادت رسید



نوشته شده توسط : زریافتی

حسن بامری 
تاریخ تولد: 1340
محل تولد: زابل
وضعیت تاهل: متاهل
شغل شهید: متصدی ارشد حراست
محل شهادت: عملیات والفجر 8 
تاریخ شهادت: 1364

زندگی نامه شهید:
شهید حسن بامری در شهر زابل استان سیستان و بلوچستان در سال 1340 در دامان مادر مهربان و خدادوست و مذهبی و پدری باایمان به دنیا آمد راسخ و استوار و مرید ائمه اطهار و عاشق ولایت و امام (ره) تربیت یافته بود. در سال 1363 همکاری خود را با صداوسیمای مرکز زاهدان به صورت قراردادی و به عنوان نگهبان شروع نمود و در تاریخ 26/11/64 در عملیات والفجر 8 شهد شیرین شهادت را نوشید و به لقاالله پیوست. او دارای همسر و دو فرزند می باشد.

فرزند شهید می فرماید:
از آنجاییکه سنم اقتضا نمی کرد و صفات نیک پدرم را از جمله جنگیدن و رزم کردن ایشان را برعلیه کفر را به یاد بیاورم اما اقوام چنان از بزرگواری پدرم تعریف می کنند که گویی صفات و رفتار و کردار پدرم زمینه ظهور شهادت بوده است. وقتی به زیارت قبور شهدا در شلمچه رفتیم گویی فاطمه زهرا برای زیارت شهدا آمده بود و حال و هوای معنوی خاصی به فضای منطقه شهدای شلمچه داده است. او بسیجی تمام عیاری بود، درس عشق، ایثار، فداکاری، شهادت و شهامت را در دانشگاه بزرگ کربلا آموخته و از اساتید بزرگی همچون امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) و اصحاب و انصار حسین (ع) را الگوی خویش قرار داده بود.



نوشته شده توسط : زریافتی

شهید سید محمد تقی حسینی طباطبائی در سال 1307 در شهر زابل متولد شد و از کودکی با رنج و محرومیت آشنا شد. ایشان تحصیلات خود را در قم و نجف ادامه داد و از محضر علمای هر دو حوزه بهره گرفت و به مرحله اجتهاد رسید از صفات بارز اخلاقی ایشان ایثارگری، تواضع، قاطعیت، امانت، زندگی ساده و طلبگی و ایمان و اخلاص بود. ایشان ضمن اداره مدرسه علمیه زابل به تبلیغ مبانی اسلام و ارزش های عالی دینی می پرداخت و سعی بسیاری برای از بین بردن تفرقه میان شیعه و سنی داشت و عامل مؤثر و مهم رسیدن انقلاب به زابل و اطراف آن بود. ایشان با رأی قاطع مردم زابل وارد مجلس شورای اسلامی شد و از چهره های صدیق و در خط امام مجلس بود که سرانجام در راه خدا و در فاجعه هفتم تیر شربت شهادت را نوشید

 

به یاد شهدایی که عاجزانه از خداوند درخواست می نمودند که
پیکرهاشان در کوهها و بیابانها غریبانه و مظلومانه بر زمین بماند 
تا مقتدای راستین صدیقه اطهر سلام الله علیها باشند.
پیکرهای مطهری که بدنهای قطعه قطعه شان همچون سرور شهیدان، 
حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام در بیابانها باقی ماند 
تا سندی شود بر مظلومیت یاران خمینی



نوشته شده توسط : زریافتی

گل بوستان دارالولایه ، شهید نعمت الله پیغان سال 1354 در زابل دیده به جهان گشود . او را نعمت الله نام

نهادند چون که نعمت خدا به خانوادن پیغان بود. این افتخار برای نعمت الله پیغان بس که خداوند او را در دامن مادری مومنه آفرید. نعمت الله دست پرورده خانواده ای است که همه هم و غم خود را تربیت فرزندان خود قرار دادند. فرزند خانواده پیغان بودن مسئولیت بزرگی بود که نعمت الله به آن آگاه بود. او همه سختی ها و رنج های پدر و مادر را دیده بود و می دانست که از او چه می خواهند دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند اما درس و مدرسه و کتابهای معمولی او را ارضاء نمی کرد به حوضه علمیه امام صادق(علیه السلام) زابل وارد شد.

چشمه گوارای علوم نبوی و علوی عطش نعمت الله را بیشتر کرد او از دریای علوم اهل بیت هر چه می نوشید تشنه تر می شد نعمت الله برای رفع این عطش معنوی راهی بارگاه رضوی شد. مدت 8سال از بحر علوم نبوی توشه بر گرفت وقتی کارشناسی علوم قرآن و حدیث را از دانشگاه رضوی گرفت خیلی ها او را به کار تشویق می کردند ولی او در لایتناهی این مسیر نوری یافته بود که کار و زندگی معمولی او را به آن سرانجام نمی برد نعمت الله در کنار آموختن علوم به تهذیب نفس و کسب معارف اخلاقی و فضایل معنوی روی آورد عشق و عطش زایدالوصف، او را به بارگاه کریمه اهل بیت نیز کشاند نعمت الله با عزم تحصیل در سطح خارج فقه و اصول و کسب فیض از محضر علمای اسلام وارد حوزه علمیه قم شد سال1382 در مقطع کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیثپذیرفته شد. حالا نعمت الله پیغان روحانی وارسته ای بود که می بایست آموزه های مکتب اهل بیت را به دیگران نیز می آموخت کوی به کوی و شهر به شهر طی مسیر کرد و همچون چراغی بر افروخته اقصی نقاط کشور را به انوار تابناک قرآن و حدیث نورانی نمود نعمت الله پیغان در آخرین ماموریت تبلیغی به منطقه سیستان زادگاه خود در شامگاه 25/12/84 هدف کینه دشمنان واقعی اسلام قرار گرفت و مزد سالها تبعید و تلمذ در محضر قرآن و اسلام را با نوشیدن شهد شیرین شهادت گرفت گلستان شهدای ادیمی بر شهید نعمت الله پیغان آغوش گشود و او را بر سفره ارتزاق عندالرب میهمان دوستان شهیدش کرد. 
داغ او سنگین تر از یک کوه بود  
کوه نه، یک آسمان اندوه بود 
یک تن اما، غیرت صد مرد داشت 
کوله باری سهمگین از درد داشت



نوشته شده توسط : زریافتی

شهیدبزرگوارمهدی قدرت پناه دربیستم اسفندماه  1360درخانواده ای متدین ومذهبی وکشاورز درروستای ارباب ازتوابع شهرستان زابل دیده به جهان گشود،وی ششمین فرزندخانواده بود پنج سال بیشترنداشت که برادربزرگش به نام غلامرضا که درجه دارارتش بوددرسال 1365درجبه های حق علیه باطل به درجه رفیع شهادت نائل گردیدشهیدمهدی تحصیلات دوران ابتدایی رادردبستان امام جواد(ع)ودوران راهنمایی رادرمدرسه آیت الله طالقانی ده ارباب به پایان رساند وپس ازاخذ مدرک تحصیلی سیکل واردمقطع متوسطه دردبیرستان شهیدصادقی بنجارشد باتوجه به علاقه وافر به شغل نظامی درسال 1377به استخدام نیروی انتظامی درآمد 

 

مهدی جهت گذراندن دوران آموزش درجه داری به پادگان ثامن الائمه مشهد اعزام گردیدوپس ازگذراندن دوران آموزشی درتاریخ 20/12/1378به درجه گروهبان دومی نائل می گرددوبه دلیل علاقه زیادبه رسته راهنمایی رانندگی آن رسته راانتخاب وجهت گذراندن دوران تخصصی به پادگان شهید چمران کرج اعزام می گرددوپس ازگذراندن دوره آموزش تخصصی جهت ادامه خدمت به فرماندهی انتظامی استان  کرمان منتقل می گردد.

هنوز یکسال واندی ازخدمت وی درنظام نگذشته بود که درسال 1380به اصرار پدرومادرش اقدام به تشکیل خانواده نمود که ثمره ازدواجش یک دختر 8ساله به نام زهرا ویک پسر6ساله یه نام رضا می باشدوی سپس به پلیس راه ایرانشهر انتقال وقریب به 8سال درایرانشهر خدمت نمود ودرتاریخ 9/10/88بنا به درخواست شخصی به پلیس راه خاش منتقل شد وپس از18روز انتقالی به خاش درساعت 45/19مورخ 27/10/88درحالی که برای ایجاد امنیت وآسایش مردم منطقه درمحور خاش -زاهدان اعزام گردیده بود ودرهنگام مراجعت ازماموریت وتعویض شیفت در47کیلومتری شهرستان خاش توسطاشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل می شود  وپیکر پاک این شهید درگلزار شهدای روستای ارباب درجوار آرامگاه برادرشهیدش غلامرضا به خاک سپرده شد-روحش شاد

 



نوشته شده توسط : زریافتی

سیدرضا حسینی در سال 1346 در شهرستان زابل در یک خانواده ی مذهبی و متدیّن به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا پایان مقطع راهنمایی ادامه داد. قبل از انقلاب با وجود سنّ و سال کم خود، همراه دوستانش نقش مؤثّری در مبارزه علیه رژیم منحوس پهلوی ایفا نمود.
سید با علاقه ای که به انقلاب شکوهمند اسلامی و رهبر عزیز داشتند، جهت سپری نمودن دوران سربازی وارد سپاه شد و برای حفظ دستاوردهای انقلاب و پیش برد آن در خطّه ی خونین بلوچستان به حراست پرداخت تا این که در تاریخ 11/8/1366 در مصاف با سوداگران مرگ در منطقه ی رودماهی در سنّ 20 سالگی به فیض شهادت نایل گردید. 

کتاب کبوتران بهشتی جلد1، صفحه:



نوشته شده توسط : زریافتی


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 18
کل بازدید : 139582
کل یادداشتها ها : 189